خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :1
کل بازدید :80344
تعداد کل یاداشته ها : 81
103/2/29
4:2 ع

                                                            حکایت جالب

در میان بنی اسرائیل عابدی بود، وی را گفتند :« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»عابد خشمگین شد ، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند .

ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح ، بر مسیر او مجسم شد  و گفت :« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»

عابد گفت :

« نه، بریدن درخت اولویت دارد»مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند!!!عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست!!

ابلیس در این میان گفت :

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است ، به خانه برگرد ، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم ؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صواب تر از کندن آن درخت است»

عابد با خود گفت :

« راست می گوید ، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم»و برگشت .

بامداد دیگر روز ، دو دینار دید و برگرفت . روز دوم دو دینار دید و برگرفت . روز سوم هیچ نبود . خشمگین شد و تبر برگرفت . باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت :

«کجا؟»عابد گفت :«تا آن درخت برکنم»گفت :«دروغ است ، به خدا هرگز نتوانی کند»در جنگ آمدند .ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت :

« دست بدار تا برگردم ، اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک ، در چنگ تو حقیر شدم؟!!»

ابلیس گفت :

« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد ، که هرکس کار برای خدا کند ، مرا بر او غلبه نباشد ؛  ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی ، پس مغلوب من گشتی.

انشاء الله خداوند توفیق دهد در این روزهای عزیز نیت  های خودمان را برای خدا خالص گردانیم .

 

 

                                                         


90/12/6::: 3:33 ع
نظر()